بیخبر آمد ولی در بوق و کرنا کرد و رفت
بیتفاوت التماسم را تماشا کرد و رفت
او که احساس مرا عمری گدایی کرده بود
آخر، احساسش به من را ، ساده حاشا کرد و رفت
فکر میکردم که درمان تمام دردهاست
حیف، او تنها غم خود را مداوا کرد و رفت
روزگاری ، غم برایم هیچ معنایی نداشت
آمد و غم را برایم خوب معنا کرد و رفت
زندگی بی او برایم زندگی با درد بود
او که پای مردنم را زود امضا کرد و رفت ...
" سمانه میرزایی "
نظرات شما عزیزان:
|