دارم دوباره
با زمزمه ترانه عشقِ تو _ متولد می شوم.
باور کن
دل به خواب ِگهواره ای بسته ام
که
بدستِ نوسان زمان
مرا به لالای رویای خیال تو خواهد برد .
ببین
من چون همه نوزادانِ
پای ناخواسته به دنیا گذاشته _ بی گناهم
تنها, اتفاق عجیبی مرا تا خوابِ ستاره
وُ
کمانِچشم تو برد .
به خدا به هیچ مقصودی پای
ازگلیمِ نداشته ام بیرون نگذاشته ام
فقط نمی دانم کدامین حرکت اجرام
وُ
منظومهآسمان رویای من
مرا به سمت هیاهوی پشت سکوتِ آن همه سال
آن همه فالِ آمدنِ تو
آن همه خیال وُ رویا
آن همه دل دل کردنِ ندانسته وُ ناخواسته ام برد !
به خدا من گناهی ندارم
تنها
پس از یک سلام و حال و هوای هربار
این بار دل از کف من پر کشید
وُ
به بامِ تو نشست .
حالا کدامین شرع و شارعِ بی تمنا
از حکم من دل می بُرد
وُ
مرا به صلیبِ دور ازدستان تو میکشد ؟
بیا برویم
روبروی پنجره خورشید بنشینیم
وُ
بگوییم ما سهم هم از چرخش آن همه ستاره ایم
که در کودکی هامان گرفته ایم.
بیا به دیدارِ روئت مـــــاه برویم
وُ
از مشورت ِ مهتاب و آسمان پی ببریم
که
می شود بی هیچ قید و بندی عاشق شد
وُ
ماند .
بیا گاهی
هرازگاهی به بوسه ای متولد شویم
وُ
جشنِ دوباره آغازعشق را برپا کنیم
نظرات شما عزیزان:
|