$$$$ بوي ياس$$$$

$$$$ بوي ياس$$$$


از شب ریشه سر چشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم.
بی پروا بودم: دریچه ام را به سنگ گشودم.
مغاک جنبش را زیستم.
هشیاری ام شب را نشکافت، روشنی ام روشن نکرد:
من ترا زیستم، شتاب دور دست!
رها کردم، تا ریزش نور، شب را بر رفتارم بلغزاند.
بیداری ام سر بسته ماند: من خابگرد راه تماشا بودم.
و همیشه کسی از باغ آمد، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد.
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت، و کنار من خوشه راز از دستش لغزید.
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ، من ماندم و همهمه آفتاب.
و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمده ام:
سایه تر شده ام
وسایه وار بر لب روشنی ایستاده ام.
شب می شکافد، لبخند می شکفد، زمین بیدار می شود.
صبح از سفال آسمان می تراود.
و شاخه شبانه اندیشه من بر پرتگاه زمان خم می شود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 اسفند 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , ssb.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com