$$$$ بوي ياس$$$$


سفری به درون گوش انسان

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سوالات متن فصل چهارم علوم نهم

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آموزش پیوند یونی

 

 

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

علوم نوبت اول سال تحصیلی 92-93

 

علوم نوبت اول سال تحصیلی 93-94

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سوال علوم نهم نوبت اول سال 94

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

  دانلود نمونه سوال فصل ۱ تا آخر موج 

 

دانلود نمونه سوال فصل ۶ و۷  

 

دانلود نمونه سوال فصل ۷ و۸  

 

 دانلود نمونه سوال فصل  ۹ و ۱۰

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

کافیه فقط روی عکس زیر کلیک کنید و ازمون دلخواه خودتان را انتخاب کنید

( بعضی از دروس را هم میگذاریم ) 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نمونه سوالات امتحان نوبت دوم علوم تجربی نهم با پاسخنامه

 

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

فیلم جالب از مبحث فشار

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 27 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

بر مستی من حد سزاوار زدند

با شک و یقین تهمت بسیار زدند

 

حلاج شدم ولی به کفرم سوگند

دلتنگ تو بودم که مرا دار زدند

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

با توام آااااای ! پدر سوخته بازی کافی ست

هی خرابم کنی و باز بسازی کافی ست

 

چشم ِ تو کاشف ِ گیرایی ِ صد در صد ِ عشق

زکریـــــــــــا شدن ِ الکل ِ رازی کافی ست

 

شــــــــــاه توتی، بگذار آب شوی در دهنم

هی نگو بر لب ِ من دست درازی کافی ست

 

بیخیال ِ "چه شود" یا "چه شده"، حـــال بده

اینهمه جمله ی ِ مستقبل و ماضی کافی ست

 

سنتی نیست ویــــــــالون، بنشین تار بزن

شانه را آرشـــــه بر مو بنوازی کافی ست

 

هر کــــــــــرانه که دلم را ببری باخت تری

دختر ِ صهیون ! اشغال ِ اراضی کافی ست

 

اسب ِ من ! سرکشی ات خسته ترت خواهد کرد

سعی کن رام شوی یکـــه نتازی، کافی ست

 

برنمی دارم دست از سر ِ تو می فهمی؟

پس نرو یکطرفه خانه ی ِ قاضی کافی ست

 

"شاه" فهمیده قشنگی ِ تو فوق العاده ست

نیست "لازم" که بر این "حکم" بنازی، کافی ست

 

می رسم من به تو و می شکنــــــم قاعده را

حسرت ِ دوری ِ خطــــهای ِ موازی کافی ست

 

واقعی باش بیــــــــــــــا کنج ِ اتاقم بنشین

بعد از این دلخوش ِ دنیای ِ مجازی کافی ست

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

آمدی بی آن غروری که مرا بیچاره کرد!

بی طنین گامهایی که مرا آواره کرد

کو بتی که بی توجه بود ؟ مغرور و سترگ!...

کو کسی که نامه هایم را نخوانده پاره کرد!

قبله را گم کردم و سجاده ام آتش گرفت

تا مرا در تاک گیسوی خودش میخواره کرد

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی

 

آمدی ، آرام لم دادی به من ، باران گرفت

عاشقانه عاشقانه ، شعر در من جان گرفت

چشمهایت پشت عینک دودی و پنهان شدند

دستهایت دستهایم را ولی پنهان گرفت

در شیار دور چشمت زندگانی کند بود

ایستادی ، از قیام غربتت طوفان گرفت

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی

 

گربه های چشمهایت شیطنت دیگر نداشت

آتش نامرئی چوبی که خاکستر نداشت

سرد بودی هرچه می بوسیدمت يخ مي زدم

مرده ای بودی که هرگز مرگ را باور نداشت

سر به روی شانه ام آرام می خوابید ماه

خواندم از عمق نگاهش عاشقی در سر نداشت

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی

 

یادت آمد شاعری در روزگاران داشتی

برف و باران بود... ساعتها مرا می کاشتی

در محله آبرویم را غمت بر باد داد

رد شدی صدبار از آنجا و محل نگذاشتی

لای موهای تو امشب هست رگهای سپید

پرچم صلح خودت را آه دیر افراشتی!

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی

 

باورت هرگز نمیشد سنگها عاشق شوند

زیر پایت ذره ذره بی صدا عاشق شوند

گرگها از گریه های گله ای که تاختند

ناگهان در رستگاری برّه را عاشق شوند!

باورت هرگز نمیشد گرگ ها هم الکلی

ساکت و سیگاری و بی اشتها... عاشق شوند!

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی

 

خوب یادت هست یا نه ؟! فال حافظ می زدی

گوشه ی گیسوی خود رزهای قرمز می زدی

فال حافظ ، روز وصل دوستداران ... بود و تو

روی لبهای درشتت مهر هرگز می زدی!؟

حرفهایی را که منظورش برو گم شو ست را

محترم با عینک و در قالب تز می زدی؟!

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی

 

تو پرنسس بودی و مغرور ، من یک شاه پیر

دختری با کوزه ای تشنه ... / سکوت چاه پیر

مثل خرگوشی گذشتی لاک پشت خسته را

چون که در ذهن تو پایانی ندارد راه پیر!

آمده حالا پس از یک کهکشان سرگشتگی

نیمه شب سوی پلنگی زخم خورده ماه پیر!

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی

 

آمدی ای یار ، ای رؤیای دیر و دور من!

آمدی یوسف شوی بر چشمهای کور من؟

چشمهایی را که می دزدیدی اش دیگر ندزد!

آمدی با عینک دودی به روی گور من؟!

موسیقی با دستهای تو مرا تسخیر کرد

دستهایت را ولی بردار از تنبور من!

 

آمدی دیر آمدی دیر آمدی دیر آمدی!

آمدی یک بار دیگر بر دلم آتش زدی


 

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش  

زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول 

زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. 

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت 

دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. 

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، 
 
زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. 

بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که

 به حیات خود ادامه دهند. 

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را 

در چشم های یک زن ندیده است. 

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده

چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید

تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.

کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد

که هر هفته خون او را تصفیه می کند.

استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید

که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید
به رشد خود ادامه دهند

تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی

زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید،

تا گلها بشکفند.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم،

ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.

عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

 

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...

 

 

آلبرت انشتین

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند .


فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته .


 شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و

 

شعرهایش بوی آسمان گرفت

 
و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و

 

دهانش مزه عشق گرفت .

 

خدا گفت: دیگر تمام شد.


دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.


زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود،

 

 زمین برایش کوچک است

 

و فرشته ای که مزه عشق را بچشد،

 

آسمان برایش تنگ

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

پا به پای کودکی هایم بیا                  کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن                    باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو          با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر               عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی                    با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان                لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم             در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره  دنیای ما                          قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ                 ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت         خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود      ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر  !             همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست       آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟        مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟         می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟    رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟          آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان           ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !              کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد            سادگی هایم به سویم باز گرد!

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

تا که آمد با پریشانی به من لبخند زد 

ساقه ی نیلوفری را لحظه ای پیوند زد

تا که آمد چشم هایش... چشم هایش... چشم ها

تحت تاثیر نگاهش عقلٍ ناقص گند زد !

پایٍ هر قولی ، قراری عشوه ای آمد ، ولی

پایٍ رفتن ها _ گمانم _ مهرٍ یک سوگند زد

خواستم تا زخم هایش را کمی مرهم شوم

یادم آمد چینیٍ دل را نباید بند زد ...

مثل دشمن دوست هم با خنجری زهری به ما

زخم هایی را که رویٍ سینه می مانند زد !

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

صد بار در را باز کردم باز بستم 

صدها هزاران بار در قلبم شکستم 

دیوانه ام خواندی خدارا شکر کردم 

دیوانه ات بودم , نبودم ؟ باز هستم

 

از من گرفتی لحظه های شادیم را 

بر باد دادی قدرت و آزادیم را 

در سینه ام جایی برای هیچکس نیست 

آتش زدی هر گوشه ی آبادیم را

 

تو التماس چشم هایم را ندیدی ؟

ای کاش می گفتی چطور از من بریدی ؟

هی سنگ پشت سنگ هی آدم به آدم 

من یکنفر بودم چرا لشکر کشیدی ؟

 

من نوحه خوانم ، شاعران را دوست دارم 

می سوزم و آتش فشان را دوست دارم 

منطق ندارد عشق می فهمی عزیزم

من کافرم اما اذان را دوست دارم

 

اقراء تمام شعرهایم را پس از من 

اقراء به یاد لحظه ی غمگین رفتن 

لبیک وقتی که نمی خواهی بمانی 

اقراء بنام کوچکم ، دیوانه ، لطفاً

 

بعد از تو تفسیر هم آغوشی قشنگ است 

خیره شدن بر صفحه ی گوشی قشنگ است 

با احترام و عشق باید گفت عزیزم 

بعد از تو احساس فراموشی قشنگ است

 

بعد از تو حتی آرزو دیگر ندارم 

جز دست خود چیزی به زیر سر ندارم 

یک جای خالی نقطه چین با یک تعجب !

از رفتنت تصویر واضح تر ندارم

 

حوا بیاید خوشه ای دیگر بچیند

این قصه را از گونه ای دیگر بچیند 

پاییز از چشم تو افتادم بماند 

پاییز باید پای من را ور بچیند

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

در حيرتم ازاينهمه ترديد تو گاهي

آنگونه رها كردن و اين چشم براهي

 

كافيست پريشان بكند موي تورا باد

چون پرچمي افراشته در دست سپاهي

 

شطرنج بهم ريخته ي زندگي ماست

يك عمر به سربازي و يك روز به شاهي !

 

اي عشق چه كردي كه به نام تو دراين شهر

انگشت نماييم ؛ بخواهي و نخواهي

 

يك بار فقط چشم تورا ديده و انگار

افتاده دل ساده ام از چاله به چاهي !

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

مرا آموختی آواره باشم

به درگاه جنون بیچاره باشم

 

تو خورشیدی مدار عشق با توست

مرا بگذار تا سیاره باشم

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 26 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 20 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


دیوانه تر از مردم دیوانه اگر هست
جانا
به خدا من
به خدا من
به خدا من!

دیوانه تر از قبل
کمی خسته تر از پیش
مَردم به خدا عشـق دگر چیزِ بدی نیست..!

سیمین‌بهبهانی

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 16 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

عهد شکستن کارِ من نیست !
از همان ابتدا گفته بودم
گفته بودم پایِ دل دادگی ام می ایستم
پایِ دیر آمدنت
از همان ابتدا خواسته بودم اینچنینی عاشقی را
گفته بودم آسان نمی خواهم تو را
می دانم ... می دانم ... می دانم...
اما !
تو بگو ؟
صبر بیش از این جایز است ؟
حالا دیگر وقتِ رسیدنِ آغوشت نیست ؟
تو که می دانی؛ خدا هم
که من آغوشِ هیچکس را
برایِ خستگی هایم نخواسته ام
و حالا خواهانم
با صدایِ بلند هم می گویم
خواهانِ تو
دستانت
خواهانِ لبانت
که نامم را صدا می زند
و جانم گفتن هایِ پی در پیِ لبانِ من
که در تمامِ وجودم انعکاس می یابد
و من لبریز می شوم از
بوی خوش داشتنت

یادم نمیکنی وزیادم  نمی روی

یادت بخیر یار فراموشکار من

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 16 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

روزي قرار بود كه ما مال هم شويم
حالا تو مال ديگر و من مال ديگرم

حالا كه چند سال از آن روزها گذشت
اسم تو را گذاشته ام روی پسرم. . .

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 16 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تو باشي،

باران باشد،

و يک جاده ي بي انتها...


به تمام دنيا ميگويم : خداحافظ...


قسم میخورم

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 16 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دلـــــ
نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 16 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

گفتم بمان ، نماند و هوا را بهانه کرد
بادی نمی وزید و بلا را بهانه کرد

می خواستم که سیر نگاهش کنم ولی
ابرو به هم کشید و حیا را بهانه کرد

آماده بود از سر خود وا کند مرا
قامت نبسته دست ِ دعا را بهانه کرد

من صاف و ساده حرف دلم را به او زدم
اما به دل گرفت و ریا را بهانه کرد

اما ، اگر ، نداشت دلش را نداد و رفت
مختار بود و دست قضا را بهانه کرد

گفتم دمی بخند که زیبا شود جهان . .
پیراهن سیاه عزا را بهانه کرد

می خواستم که سجده کنم در برابرش
سجاده پهن کرد و خدا را بهانه کرد

او بی ملاحظه کمرم را خودش شکست
حال مرا گرفت و عصا را بهانه کرد

بی جرم و بی گناه مرا راند از خودش
قابیل بود و روز جزا را بهانه کرد

 

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 16 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

سرد است تبی که در تنم افتاده

نام چه کسی از دهنم افتاده ؟

یک روز یقیناًِ خفه ام خواهد کرد

دستی که به دور گردنم افتاده

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

 

غم به هرجا که رود سرزده آید به دلم

چه کنم خانه ی من بر سر راه افتاده!

 

سنجر کاشانی

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

بیستون دیشب به چشمم جاده ای هموار بود

ابن سیرین را خبر کِن ،خواب شیرین دیده ام!

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

تو رفتی و ندیدی

دل من

پشت سرت

کاسه آبی شد و ریخت...

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

رودی که می خشکد ، در او ســـــودای طغیان نیست
دور از تــو حتــی گریـــه کردن کاری آسان نیست

 دارم بــــه دوری از تــــو عــادت می کنــــــم کم کم
هــر کـس به دردی خــو کند در فکر درمان نیست

 وقتـــی عزیــــزی نـیـسـت تـــا بـــاشد خـــریـــدارت
فرقی میان قصـــر مصــــر و چاه کنـعــــــان نیست

 مانده ست بــــــر دیـــــوار، قاب عکس تــــو هر چند
تنـــــدیسی از آقامحـمـــدخــان بـــه کـــرمان نیست

 خــــوارزم بـــعــــد از حمله ی چنـگیــــز خان حتی
انــــدازه ی من بـعـــدِ دیــــــدار تــــو ،  ویران نیست

 هــمــــواره مـفهـــوم عـنــایت نـیـسـت لــبــخـنــدت
گاهی به غیـر از سیــــل ، دستـــآورد باران نیست

 در بستـــــر سیــــلاب وقتـــی خانــــــه می ســـازی
روزی اگــــــر ویـــــران شود تقصیر طـوفان نیست

 وقتــی کــــه نان کـــــدخدا در دست مــــــیراب است
جایــی بـــرای رحــــم او بـــــر زیـردستـــــان نیست

 راه خـــــودت را کـــج نـکـــن بـــا دیـــدنــــم از دور
آهــــــوی وحشی ، از پلنـگ ، ایـنـسان گـریزان نیست

 می گردی و چشمـم بـــه دنــبــــال تـــو مـی گــــردد
خــورشــید از چشم زمیــــن یک لحظه پنهان نیست

 چشمـم بــــه گیــلاس لبت وقتـــی کــــه می افـــــتــد
دیگــر زبان را جــرأت " لعنت بــه شیـطان " نیست

 تـــــو لطف شیطانــــی بـــه آدم ، سیب گـنــدمگون!
شیــطان همیـشــه در پــی اغــــوای انـــسان نیست

 گـیـــســـو بـیـفشـــان بـیــــد نـامجنــون من در باد
بــی گــــرده افـشـانــــی گـلـی پابنـــد گلـــدان نیـست

 شایـد جنـــون ، زیبـــاتــــرین عــــقـــل جهـــــان باشد
هـــــر کـــس که دیـوانه ست، الزاماً پریشان نیست

 هــــــر چــــــند خامـــوشـم ولـی هــرگـــز مپنـــــداری
آتـشـفشان خفـتــــــه دیـگــــر فکـــــر طــغیــان نیست

 من عـاشـقـــــم حـتــی اگــــر شــاعــــر نـــمی بــــودم
امــــا بـــدون عـشـق ، شـاعــــر بــــودن آسان نیست

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

لبهای تو شیرین و سخنهای تو قند است

ای قند و عسل قیمت یک بوس تو چند است؟!

 

چشمان تو که قهوه ترک است چه گیراست

دل می دهد ومی برد و در زدو بند است

 

از قصه ی مویت چه بگویم ، شب یلداست

کوتاه نکن قصه ما را ،  که بلند است

 

درجنگ من و لشگر مژگان سیاهت

انصاف بده لشگر ما چند به چند است؟!!

 

 

«  محمدرضا نوری زاده »

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

تزریق میکنم بدنت را به روح شهر

تا آسمان خانه به اندازه سِر شود

باید مرا بغل بکنی سمتِ کشورت

یک روز قبل از اینکه زمین منفجر شود

 

بانوی عطسه های زمین در زمان ِصفر

بازار قتل هر چه ستاره ست سکه شد

آتش زدند آینه را بشکه های نفت

این غول در چراغ خودش تکه تکه شد

 

بانوی ورد های پراکنده در اتاق

آغوش باز پنجره ها رنگ ِ غم شدند

صدها کتاب شعر سرودم برای تو

اما تمام فاحشه ها عاشقم شدند

 

با باد می وزد به جنوبی ترین جهت

تصویر رقص سوتینت روی بند رخت

در خواب من زنی رحمش را برید و بعد

اعدام کرده بود خودش را درون تخت

 

بانوی اکتشاف فراورده های نفت

بانوی واژگانه ی فرهنگِ بی لغت

بانوی پاچه پاره ی ژولیده در اتاق

بانوی سرسپرده به مردان سگ صفت

 

من فرض میکنم پسری نا خلف شدم

مامای قصه های لبا لب از اقتباس

جریان فکرهای موازی به سمت توست

شیطانِ چشم دوخته بر کوچه ،  از تراس

 

گردن بزن مرا بنشین بر سریرِ خون

بانوی مو کلاغی ِعفریته های دهر

من سالهاست رقص مریدانه میکنم

با شوهرت میان عذب خانه های شهر

 

در من حلول کن به سقوط فرشتگان

از کوه طور و مادر موسای عامری

تحریف کن مرا به خداوندی زبور

انجیل از روایت عیسای ناصری

 

بانوی دم کشیدن ِ شب های استرس

الیاف زمهریرِ فرو رفته در تنور

ای در اتاق گیجِ قرنطینه گم شده

متن پیام دخترِ سیاره های نور

 

تشکیل پارلمان مگس در زباله و ...

سیگار مرد ِ گم شده در ازدحام سطل

سرگیجه ی عفونت ِروح جنازه و ...

بانوی خوب ِ وسوسه در ارتکاب قتل

 

آقای سرنوشتِ رقم خورده در کتاب

بانوی کرم خوردگیِ انبه های کال

افسار من به دست خدایان ِ وحشت است

من جبر می کشم که بیافتم به احتمال

 

یک روز قبل از اینکه زمین منفجر شود

عریان بشو مقابل چشمان هیز من

کاری بکن که فاصله ها جا بجا شوند

بانوی عاشقانه ی معنا گریز ِ من

 

 

"رئوف دلفی"

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم

دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم

 

کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن

به قدری که نفس تازه کنم ، خیلی نمی مانم

 

کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه ، یا شاید

درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم

 

رها ، بی شیله پیله ، روستایی ، ساده ی ساده

دوبیتی های "باباطاهرم" ، عریان عریانم

 

شبی می خواستم شعری بگویم ، ناگهان در باد

صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم _

 

چه شد اما زمین خوردم ، میان خاک و خون دیدم

درآتش خانه ام می سوخت  ، گفتم آه ... دیوانم

 

چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را

زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...

 

فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها

حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم

 

شمال و درد "کوچک‌خان"، جنوب و زخم "دلواری"

به سینه داغدار کشته ی  حمام کاشانم

 

سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد

منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

 

من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم

پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"

 

گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان

که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم

 

صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان

تورا لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم

 

سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را

منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم"

 

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد

از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

 

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم

که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

من سایه ای از نیمه پنهانی خویشم 

تصویر هزار آینه حیرانی خویشم 

 

صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه

هر بار پشیمان ،  ز پشیمانی خویشم

 

عالم همه هرچند که زندان من و توست 

از این همه آزادم و زندانی خویشم

 

تا در خم آن گیسوی آشفته زدم دست

چون خاطر خود جمع پریشانی خویشم

 

فردایی اگر باشد باز از پی امروز 

شرمنده چو حافظ ز مسلمانی خویشم .....

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

مثل تو هرکس آشنایی در سفر دارد

مانند من، مانند من چشمی به در دارد

 

در سربزیری حاجتی دارد که می‌خواهد

روی زمین تا تکّه نانی دید بردارد

 

اشکی‌ست اشک او که می‌گویند یاقوت است

آهی‌ست آه او که می‌گویند اثر دارد

 

من اشک‌هایی داشتم، تنها خودم دیدم

شاید فقط آیینه از دردم خبر دارد

 

من بغض‌هایی را فرو بردم که ترسیدم

از رازهای سر‌به‌ مُهری پرده بردارد

 

یک عمر در خود ریختم تنهاییِ خود را

انگار کن کوهی که آتش بر جگر دارد

 

انگار کن آتشفشانی در سرم دارم

روزی مرا بیدار کن اما خطر دارد

 

دلشوره‌ ای دارم، گمانم ماهیِ سرخی

در عمق دریایی به قلّابی نظر دارد ...

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

امروز زنی را دیدم بوسه از لبانش می چکید

خدا رو شکر

پس هنوز مردی هست که عاشقانه می بارد ...

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آدمها بالاخره یک روزی یه جایی در یک لحظه تمام میشوند ...

نه که بمیرند ... نه !

جوهر احساسشان تمام میشود.

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

پس از سالیان نه چندان طولانی، می خواهم به وسعت یک قرن، تو را اعتراف کنم ! اعتراف میکنم! در هیچ کجا از این زمین دوار چون تو را اینگونه عجین با روح و جانم نخواهم یافت!

بگذار مردمان حراف روزگارمان هر چه برزبان دارند بر صورتم بپاشند، اما من تو را زندگی می کنم؛

امروز و هنوز تا ابد

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دنیای من تارهای موی توست

سیاه و سفیدش فرقی ندارد

نویسنده: s*****n ׀ تاریخ: 11 دی 1395برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , ssb.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com